#قلعه_اژدها_پیکر
قلعهٔ اژدهاپیکر در شهرستان لارستان بر روی تپهای در جانب شمالی شهر قرار دارد و طول آن 700 و پهنای آن 170 متر است. بین این تپه و تپهای که «قلعهٔ نارین» بر روی آن ساخته شده، دره ای تنگ وجود دارد که مسیر رودخانهٔ خشکی (رودخانه فصلی) به نام رودخانه (وروند) میباشد. آثار ساختمان سد مسقف بین دو تپه نیز تا به امروز اندکی باقی است. در ضلع شرقی قلعه اژدها پیکر، بر روی یک سطح مرتفع مشرف به شهر لار، بقایایی از یک ساختمان به جا مانده که به قبر مادر نادر شاه مشهور است. دیوارهای خارجی آن ساختمان مربع شکل و به ابعاد ۵/۴×۵/۴ متر و ارتفاع آن ۹ متر میباشد.
این قلعه از سه بخش دیوار سنگی محاطی ، قلعه بالایی و میانی تشکیل شده است و به جز قلعه بالایی و قبر مادر نادرشاه بقیه قسمت های قلعه ویران شده است.
بقایای این قلعه بر روی تپه ای در شمال شهر لار نمایان است.قلعه اژدها پیکر یکی از قلعه های قدیمی لار است و چون به شکل اژدها می باشد به این نام معروف است.
در بالای آن کوه آثار عمارات قدیم از قبیل سرداب و مسجد و حمام و مقبره و چاه و دولاب و آب انبار موجود است و آثار برج و بارو و قلعه و حصار آن هم هنوز ظاهر میباشد.
قدمت آثار و بقایای آن به دورهُ ساسانی میرسد (پوهندا، ۱۹۸۶، ص ۶۶). استحکامات و تأسیسات داخلی آن چنان محکم و استوار بودهاست که در قدیم آن را طلسم کیانی مینامیدهاند (منجم، ۱۳۶۶، ص ۲۱۴).
#چاه_دولاب
برفراز این کوه چاهی از دل سنگ تراشیده شده که به دولاب مشهور است و در بارهُ آن داستانها و افسانههای بسیاری گفته میشود که قدیمترین این روایات در تحفةالغرائب، از نوشتههای عصر صفویه آمدهاست:
«از قلّه کوه تا به قعر آن سنگ تراشیدهاند. گویند در آن چاه گنجی عظیم و ماری موکّل است و کسان به طلب آن گنج بسیار رفتهاند و کشته شدهاند. گویند در زمان شاه عباس ثانی حاکم لار، سیّدی را در آن چاه فرستاد، بعد از مدتی مدید او را بیرون آوردند. نقل کرده که چون داخل چاه شد م چندین هزار شمشیر دیدم که در اندرون چاه از چپ و راست بر یکدیگر میخورد. چون من دعا و قرآن همراه داشتم شنیدم که شخصی میگفت کار به وی مدارید که کلام الله با وی است. از آن جا گذشتم و قدری راه که به ته چاه رفتم باز چندین هزار تیر میانداختند، به وسیلهُ قرآن و دعا از آن جا گذشتم و به ته چاه رسیدم. بعد از زمانی تختی دیدم و مردی در بالای آن نشسته نورانی و ریش سفید، سلام دادم. جواب داد و گفت: به «عوض بیگ» بگو که از ما چه میخواهی، آقای تو عباس از این مال بهره ندارد، الاّ دسته خنجری و یک اشرفی. خنجر را داد که به «عباس» بده، اشرفی را داد که به «عوض بیگ» بده. قدری خاک به من داد و گفت: ببین. چون نظر کردم چهار خیابان عظیم دیدم در این چاه. دو خیابان تا چشم کار